زمستانی سرد بود ، كلاغ غذایی برای سیر كردن جوجه هاش
نداشت , كلاغ تنها یك چاره داشت ، او گوشت بدن خودشو می كند
و می داد به جوجه هاش می خوردند
زمستان داشت تمام شد ، كلاغ آخرین توانشو جمع كرد و آخرین تكه های بدنشو به بچه هاش داد .
زمستان تمام شد و كلاغ مرد ...! اون مرد تا بچه هاش زنده بمونند .
اما بچه هاش كه نجات پیدا كرده بودند ، می گفتند:
آخی خوب شد مرد, راحت شدیم از این غذای
تكراری!!!!!!!
این است واقعیت تلخ روزگار ما..!!!!
دوستان خوبم بیایید همین الان تلفنمو نو بردار یم و به پدر یا مادرمون زنگ بزنیم
و اگه در قید حیات نیستند با فاتحه ای او را یاد كنیم .