نوای دل
نوای دل
از هردری سخنی

زمستانی سرد  بود ،  كلاغ غذایی برای سیر كردن جوجه هاش

نداشت , كلاغ تنها یك چاره داشت ، او گوشت بدن خودشو می كند

و می داد به جوجه هاش می خوردند

زمستان داشت تمام شد ،  كلاغ آخرین توانشو جمع كرد و آخرین تكه های بدنشو به بچه هاش داد .
زمستان تمام شد و كلاغ  مرد ...! اون مرد تا بچه هاش زنده بمونند .

اما بچه هاش  كه نجات پیدا كرده بودند ، می گفتند:

آخی خوب شد مرد, راحت شدیم از این غذای

تكراری!!!!!!!

این است واقعیت تلخ روزگار ما..!!!!

دوستان خوبم  بیایید همین الان تلفنمو نو بردار یم و به  پدر یا مادرمون زنگ بزنیم
و اگه در قید حیات نیستند با فاتحه ای او را یاد كنیم .

 






نوشته شدهدو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, توسط داود خودسیانی
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




onLoad and onUnload Example